نوشتار پیش رو قرار نیست زندگی یک روحانی را از زاویه نگاه علما و بزرگان دین بررسی کند. شاید اگر خیلی دقیق حساب و کتاب کنیم، لازم باشد با چند استاد علم اخلاق و چند تن از استادان حوزه گفتوگو شود تا بگوییم که شیخ محمد واله چه شخصیت والایی داشته است. اگر بخواهیم با زبان رسمی سراغ ایشان برویم، باید بگوییم:
«حاج شیخ محمد واله، از علمای خودساخته و وارسته، از خطبای مخلص و دلسوز و استادان علم اخلاق حوزه علمیه خراسان بود. روز سوم دیماه 1312 در شهر کاشمر متولد شد و در این شهر دورههای مقدماتی و سطح را به پایان رساند. در بیستوپنجسالگی برای ادامه تحصیل و سکونت، به مشهد هجرت کرد و از محضر آیتا... شیخ هاشم قزوینی و آیتا... میرزا جواد آقا تهرانی و درس خارج آیتا... میرزا حسنعلی مروارید بهره برد.»
مرحوم واله برای هیچ سخنرانی و منبری پول نمیگرفت و هرچه داشت بهراحتی میبخشید تا زمان مرگ جز کتابهایش و چند دست لباس هیچ چیز دیگری در این دنیا باقی نگذارد. پدر شیخ از بزرگان کاشمر با ثروت بیشمار بود که همه آنها را به مستأجران بخشید. وقتی به دنبال یافتن نشانههایی از او هستیم، بیش از عنوان «آیتا... محمد واله» بهعنوان «شیخ محمد واله» برمیخوریم. انگار این سادگی و بیپیرایگی را حتی در عنوانش هم باید حفظ کند. بزرگان دین درجه علمی او را در حد اجتهاد میدانند و مردم او را مردی ساده میبینند که در مجالس این شهر منبر میرفته و همیشه یک دستمال پر از کتاب همراهش بوده که با اشارهای آنها را میبخشیده است. به همین دلیل، من در این چند روایت به سراغ خاطرههایی رفتهام که مردم از ایشان دارند.
روایت شیخ محمد واله روایت مردم است، روایت مردم از یک روحانی مردمی. آشنایی من با این نام بزرگ از میان کوچهها و خیابانهای محله «عنصری» بود، جایی که مردم وقتی داشتند از روضههای قدیمی محلهشان تعریف میکردند، نامی هم از او در کنار دیگر بزرگان میآوردند. وقتی از آنها میپرسیدم: «شیخ محمد واله که بود؟» میگفتند: «روحانی لاغراندامی بود که منبر میرفت!» مردم او را به یاد داشتند و از شیخ یک روایت چندخطی در خاطرشان مانده بود. سادگی، اخلاق و کلام مؤثر در منبرهای شلوغش را هرکس به زبان خودش برای ما تعریف میکرد. کنجکاو شدم تا از این مرد که مدام نامش در مصاحبهها و گزارشهای مختلف تکرار میشود بیشتر بدانم.
جستوجوها ما را به «گلبهار» رساند، جاییکه آقای رضایی، مالک بستنیفروشی «زائر» در فلکه «برق»، از شر کرونا و شلوغی شهر به آنجا پناه برده بود. آنجا میدانستیم حاجآقای واله با رضایی رفاقتی دیرینه دارند و بیش از 30 سال برایشان منبر رفته است. هنوز اطلاعی از عمق رفاقتی که میان یک بازاری و یک روحانی ممکن است اتفاق بیفتد نداشتیم. بعدها هرجا نشستیم اسم رضایی همراه شیخ محمد واله آمد.
بعد هم با حجتالاسلام رضا واله که پسر بزرگ ایشان است به گفتوگو نشستیم که شرح این گفتگو را میخوانید:
سپس با مردی آشنا شدیم که تلاش میکند درباره شخصیت این عالم اخلاق کتابی را به چاپ برساند. به دیدار او هم رفتیم تا بدانیم شیخ محمد واله و برکات حضورش برای کسانی که او را دیدهاند هرگز تمام نمیشود. امینیان در کودکی همراه با منبرهای حاجآقا بزرگ شده است و مهرش همچنان در دل او پابرجاست.ابوالفضل امینیان می گوید کودکی اش را در مجالس شیخ واله گذرانده است و حالا می خواهد به او ادای دین کند.
در میان همه مصاحبهها نامونشان کاشمر و آقای فدوی هم به چشم میخورد. مردی که ارادتش به شیخ محمد واله مثال زدنی بود و شیخ محمد هر وقت در کاشمر اقامت داشت نزد او ساکن میشد. اتاق کوچکی در هشتی جلوی در همیشه منتظر بود که شیخ از مشهد برسد و محفل دوستان او را شکل بدهد
تصورمان این بود که در کاشمر دیگر کسی از او یاد نمیکند. مدتها بود که او برای کسب علم به مشهد مهاجرت کرده بود ولی تا پایان حیاتش ارتباطش با زادگاهش حفظ شد. این ارتباط ما را به کاشمر کشاند تا بدانیم حاجآقا در کاشمر نامآشناتر است. روبهروی هرکسی ایستادیم و نشانی از حاجآقا گرفتیم، او را میشناخت و میتوانست خاطرهای از او برایمان نقل کند.
روایت این چند صفحه روایت مرد گمنامی است که نشان در آسمانها دارد، مردی که بزرگ بود ولی نمیخواست بزرگ شناخته شود. من هرچه بیشتر گشتم، درباره آنچه از او میدانم بیشتر احساس ناکافی بودن کردم.بخشی از روایت کامیار صداقت ثمر حسینی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی آخرین حلقه این پرونده است: